یادداشت 246 مامانی برای بهداد
*** شکوفه ی بهار نارنج مــــــــن *** 561 . شنبه : وای که تا صبح جون دادم از بس بیدار شدم وخوابیدم ... ساعت 7:30 بیدار شدم ... تا 8 بالا سرت نشستم تا بلکم بیدار بشی ... دیدم نه ... خواب خواب بودی !!! یه کم ماساژت دادم تا بالاخره چشمات رو باز کردی وتا دیدی من و بابا بیداریم سرحال شدی ... آماده شدیم و رفتیم ... چندتا نینی دیگه هم بودن ... قدت 84 .. وزنت 11 و دور سرت 50 بود ... بماند که برای تک تک این کارا کلی گریه کردی ... دختر کوچولویی که قبل از تو بود موقع واکسن خیلی گریه کرد و جیغ زد و تو از گریه اون ترسیدی و گریه کردی ... برا همین هم تا بابایی نشست رو صندلی تو جیغ جیغ کردیو کلی اشک ریختی .. منم با بی رحمی تمام دستت و بعد پات رو ...
نویسنده :
نانا
18:11